سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دو کار با هم چه ناهمگون است و ناسازوار ، کارى که لذتش رود و گناهش ماند ، و کارى که رنجش برود و پاداشش ماند . [نهج البلاغه]

دانستن چرایی = زندگی با هر چگونگی

سایت تخصصی ان ال پی (NLP) برای علاقمندان تکامل راه‌اندازی شد.

www.Robaat.ir

 

 




دکتر اسحق سعیدی ::: دوشنبه 86/4/11::: ساعت 11:20 صبح

چند سالی است که در ایران زمزمه هایی مبنی بر تدریس و اموزش ان ال پی به گوش می رسدو گاها مشاهده شده است که بعضی افراد خود را متخصص ان ال پی معرفی نموده اند اما بدون انکه اصول ان ال پی را بدانند به تدریس و بیان همان مطالبی می پردازند که در کتاب های عمومی راز موفقیت و امثال ان به چشم می خورد.

اما متاسفانه همانطوری که در همه حوزه ها به محض اینکه مطلبی مورد توجه گروهی از مردم قرار می گیرد عده ای مدعی می شوند که متخصص ان زمینه هستند و همین افراد مسیر آن علم را در جهتی سوق می دهند که به مراتب از خاستگاه و اهداف از پیش تعیین شده مولفان آن حوزه به دور است.

این امر در ان ال پی هم اتفاق افتاده و در حال گسترش این مسیر انحرافی است. اینجانب به عنوان کسی که از سال 1377(1998) شروع به مطالعه و تحقیق در این حوزه نمودم و در سال 2005 موفق با دریافت گواهینامه بین المللی در این زمینه گردیدم.  بنا بر مسولیتی که بر دوش احساس می ةکنم تصمیم گرفته ام تا دانش خود و تجربیات کسب شده را که صرفا در حوزه ان ال پی و هیپنوتیزم است در اختیار علاقه مندان قرار دهم تا هم کمکی به تحقق مسیر صحیح این شاخه از علم بپردازم و هم در برای کسانی که خواستار تحقق و بکارگیری روش های ان ال پی و هیپنوتیزم اریکسونی هستند حداقل به سهم خود تلاشی کرده باشم و در این راستا به زودی اولین  وب سایت رسمی ان ال پی ایران را با نام  www.Robaat.com و www.Robaat.ir راه اندازی نموده و اقدامات بعدی را انجام دهم.

ان ال پی در دهه 70 میلادی به صورت رسمی توسط اساتید بزرگ ریچارد بندلر و جان گریندر پایه گذاری شد. این که گفته‌ام به صورت رسمی منظورم این است که قبلا اساتیدی مثل میلتون اریکسون و فریتز پرل و  ... در این زمینه کارهایی انجام داده بودند که با این نام مطرح نبود و بیشتر در مفاهیم هیپنوتیزم و روانشناسی خانواده و بالینی نهفته بود. ان ال پی بر خلاف روش‌های کلی موفقیت طلبی و خود باوری و ... که امروزه با نام ان ال پی از ان یاد می‌شود به هیچ عنوان یک روش بدون ساختار و سلیقه‌ای نیست.

خاستگاه ان ال پی از نظریه گشتالت، علوم کامپیوتر، زبان شناسی  و هیپنوتیزم  است و در طی گذست بیش از سه دهه مرتبا بر غنای آن افزوده شده است. در این شاخه از علم که امروزه کاربرد بسیار زیادی پیدا کرده است، ترکیب علوم مهندسی و علوم انسانی محوریت داشته است و با این رویکرد به تحلیل ابعاد مختلف انسان می‌پردازد.

تعدای از حوزه‌هایی که ان ال پی در آنها اهمیت یافته‌ است عبارتند از:

1-    بازایابی

2-    توسعه خلاقیت

3-    خودباوری و تحول

4-    توسعه مهارت‌های کلامی

5-    توسعه مهارت‌های مدیریت و رهبری

6-    تقویت روش‌های یادگیری

7-    ...

ان ال پی (NLP) یا همان Neuro-linguistic programming بر سه پایه اساسی استوار است:

عصب‌(Neuro):

در این قسمت ان ال پی سعی دارد تا با مطرح ساختن عصب‌ها با ان شبکه عظیمی که تشکیل می‌دهند ایجاد تغییر نماید و بااستفاده بهینه از این شبکه دست به تغییرات شگرف در انسان‌ها بزند.

زبانشناسی(Linguistic):

در این قسمت زبان و قدرت زبان را در ساختار دهی و مدیریت افراد مورد بررسی قرار می‌دهد و سعی دارد تا از آن در راستای تحول و دگرگونی افراد در حوزه‌های مختلف استفاده نماید.

برنامه‌ریزی (Programming):

در این قسمت محل گره زدن قدرت زبان و توانایی‌هایی عصبی است جهت تحولات اساسی در موجودی به نام انسان که دارای توانایی‌های نا محدود بالقوه است .

ان ال پی تکنیک‌ها، الگوها(Patterns)های مشخصی دارد و یادگیری این علم بسیار زیبا، کاربردی و تحول‌افرین است. در اینده این بحث را ادامه خواهم داد و برای کسانی که علاقه بیشتر دارند و قصد ورود تخصصی به این حوزه را دارند پست الکترونیک اینجانب در اختیار شماست.

 اگر چه ان ال پی علمی است که اغلب منابع آن به زبان انگلیسی است و بیان آن به زبانی غیر از زبان اصلی آن از مفهوم آن می کاهد ولی سعی دارم تا انچه می نویسم دانشی باشد که در حوزه ان ال پی به صورت عملی کسب کرد نه صرفا متنی را ترجمه کنم و در اختیار شما قرار دهم.




دکتر اسحق سعیدی ::: چهارشنبه 86/1/22::: ساعت 2:59 عصر

از امروز در این وبلاگ از ان ال پی می گویم

1- مدل متا چیست و چه کاربردی دارد؟

2- مدل میلتون چیست؟

3- حوزه کاربری ان ال پی چیست؟

4- مراحل عملی ان ال پی به صورت گام به گام

5- نقشه ذهنی چیست؟

 

مدل متا چیست؟

این مدل توسط ریچارد بندلر و جان گریندر از پایه گذاران ان ال پی ایجاد شده است. بر مبنای این مدل درمی یابیم که جهان چیزی نیست مگر نقشه ذهنی ما و این همان چیزی است که نحوه تعامل هر انسان را با جهان اطرافش معین می نماید، با این تفاسیر پس به تعداد افراد روری کره زمین نقشه ذهنی داریم که این نقشه های ذهنی تشکیل دهنده موفقیت یا شکست افراد چه در حورزه کاری و چه در حوزه زندگی شخصی است.

پس اگر بتوانیم این نقشه ذهنی را بیشتر بشناسیم، چگونگی شکل گیری و تغییر در آن را بدانیم، مدل بهتری از جهان خواهیم داشت و هر چه مدلی که از جهان داریم به طبیعت جهان هم خوانی بیشتری داشته باشد، مدیریت و استفاده استراتژیک از آن راحتر خواهد بود.

نحوه شکل گیری نقشه ذهنی افراد قویا به ذهن ناخداگاه وابسته است و آموزش و تغییر در ناخوداگاه کار نسبتا دشواری است ولی امکان پذیر و دارای راه کار است. در جلسه بعدی نحوه مدیریت ذهن ناخدا گاه و نحوه سازماندهی مجدد نقشه ذهنی، بیان خواهد شد.

 

 




دکتر اسحق سعیدی ::: یکشنبه 85/11/29::: ساعت 2:8 عصر

جبران خلیل جبران « نامه های عاشقانه یک پیامبر »:
نفرت به همان اندازه دوست داشتن ، خوب است . یک دشمن می توان به خوبی یک دوست باشد . برای خود زندگی کن، زندگیت را بزیی، سپس به راستی دوست انسان خواهی شد .

***

جی.پی.واسوانی « تا سرای او »:
هرکس همان گونه است که فکر می کند پس مراقب افکار خود باشید . ذهن همچون ساعتی پیوسته درحال کار کردن است و باید هر روز با اندیشه های خوب آن را کوک کرد .

***

شو کینگ :
میان دانستن و دریافت کردن فاصله زیادی است.

دانستن دشوار نیست اما دریافت کردن دشوار است.

***

گواتما بودا :

هستی ما به ناپایداری ابرهای پاییز
تماشای تولد و مرگ موجودات
همچون نظاره شعله‌‌های آتش
یک عمر مانند جرقه رعدی در آسمان
چون سیلابی پر شتاب و روان
از سراشیبی کوهی

***

گوته:
هیچ کس نمی تواند ما را بهتر از خودمان فریب دهد .

***

یوستین گوردر « راز فال ورق »:
«زندگی بخت آزمایی بزرگی است که فقط بلیط های برنده را می توان دید»
ضرب المثل سانسکریت
درختان بارور خم می شوند و مردان بزرگ متواضع میگردند،
اما شاخه های خشک و مردم نادان می شکنند وخم نمی شوند.

***

ک.گ.یونگ:
انسان وقتی تمام عیار، وحدت یافته، آرام، بارور و شادمان می شود که فرآیند فردیت کامل شود، وقتی که ؛ خودآگاه و ناخودآگاه او بیاموزند در صلح و صفا با هم زندگی کنند و مکمل یکدیگر باشند.

***

جبران خلیل جبران:
بهترین بخشی را در هر فرد جست وجو کن و این را به او بگو. همه ما به چنین محرکی نیازمندیم، هر بار که از کار من ستایش می شود، فروتن تر می گردم چون احساس نادیده گرفته شدن یا ناخوشایند بودن نمی کنم. نگریستن به عظمت همسایه ات را بیاموز و عظمت خودت را نیز بنگر.



***




دکتر اسحق سعیدی ::: پنج شنبه 84/11/13::: ساعت 10:4 صبح

دوستداران تحول! توجه: به زودی تدریس NLP در این وب لاگ شروع خواهد شد. این دوره برای چه کسانی نیست؟

1- دنبال جملات زیبای روانشانسی بازاری هستند

2- می خواهند با شانس و جادوگری موفق شوند

3- بی سوادند(نه به مفهوم اینکه خواندن و نوشتن بلد نیستند، بلکه بی دانشند)

3 -برای تنبل ها

4- برای کسانی که اهداف مقطعی دارند

5- ترسوها

این دوره برای چه کسانی است؟

1- می خواهند ابرمرد شوند

2- قدرت چارچوب شکنی دارند

3- می خواهند واقعا خلیفه الله شوند

4- می خواهند شکارچیان فرصت های کارافرین باشند

5-  انان که می خواهند بی نهایت شوند، همانگونه که این طور افریده شده اند

6-و تحول را واقعی می پندارند

 

در صورتی که درخواست های شما به 10 عدد برسد این دوره را در این وب لاگ آغاز خواهم کرد. منتظر درخواست خواستاران تحول هستم.

 

 

 




دکتر اسحق سعیدی ::: چهارشنبه 84/10/14::: ساعت 5:55 عصر

I was born to soar.  It is why I was created.  My power, however, comes not from what I can see, it is in the unseen.  It is the wind not my wings, that lifts me to high places.  It is my vision, not my eyes, that makes me ruler of the skies.  But above all these, it is my spirit not my speed, that leads us to be strong and free


دکتر اسحق سعیدی ::: چهارشنبه 84/10/14::: ساعت 10:17 صبح

نامه ابراهام لینکلن به معلم پسرش

 

او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند . اما به پسرم بیاموزید که به ازاء هر شیاد ، انسانهای درست و صدیق هم وجود دارند . به او بگویید در ازاء هر سیاستمدار خودخواه ، رهبر باحمیتی هم وجود دارد . به او بیاموزید که در ازاء هر دشمن ، دوستی هست .

می‌دانم که وقت می‌گیرد . اما به او بیاموزید اگر با کارو زحمت خودش ، یک دلار کاسبی کند بهتر از این است که جایی روی زمین پنج دلار پیدا کند . به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد . او را از غبطه خوردن بر حذر دارید . به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یاد آور شوید . اگر می‌توانید به او نقش مهم کتاب در زندگی را آموزش دهید . به او بگویید که تعمق کند . به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود . به گلهای درون باغچه ، به زنبورها که درهوا پرواز می‌کنند ، دقیق شود . به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود . اما با تقلب به قبولی نرسد . به پسرم یاد بدهید با ملایم‌ها ، ملایم و با گردن کشها ، گردن کش باشد . به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد ، حتی اگر همه در جهت خلاف او حرف بزنند . به پسرم یاد بدهید که همه حرف‌ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می‌رسد انتخاب کند . ارزشهای زندگی را به پسرم آموزش دهید . اگر می‌توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند . به او بیاموزید که در اشک ریختن خجالتی وجود ندارد . به او بیاموزید که می‌تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند . اما قیمت‌گذاری برای دل بی‌معناست . به او بگویید تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را برحق می‌داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد . در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید اما از او یک نازپرورده نسازید . بگذارید که شجاع باشد . به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد . توقع زیادی است اما ببینید که چه می‌توانید بکنید ، پسرم کودک کم سال و بسیار خوبیست




دکتر اسحق سعیدی ::: دوشنبه 84/10/12::: ساعت 4:21 عصر

نامه چارلی چاپلین به دخترش

جرالدین دخترم، اینجا شب است. یک شب نوئل، درقلعه کوچک من همه این سپاهیان بی سلاح خفته اندونه برادر و خواهرت وحتی مادرت، بزحمت توانستم بی آنکه این پرندگان خفته را بیدار کنم، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن، به این اتاق پیش از مرگ برسانم. من از تو بسی دورم، خیلی دور، اما چشمانم کور باد اگر یک لحظه تصویر ترا از چشمخانه من دور کنند. تصویر تو آنجا روی میز هم هست. تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست. اما تو کجایی، آنجا، در پاریس افسونگر بروی آن صحنه پرشکوه تئاتر شانزه لیزه هنرنمایی میکنی!، اینرا میدانم و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را میشنوم و در آن ظلمات زمستانی، برق ستارگان چشمانت را می بینم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پرنور و پرشکوه، نقش آن "شاهدخت ایرانی" است که اسیر تاتارها شده است. شاهزاده خانم باش و بمان. ستاره باش و بدرخش، اما اگر قهقه تحسین آمیز تماشاگران، عطر مستی آورگلهایی که برایت فرستاده اند، ترا فرصت هوشیاری داد، در گوشه ای بنشین، نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرادار.

من پدر تو هستم جرالدین!، من چارلی چاپلین هستم، وقتی بچه بودی شبهای دراز بربالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم، قصه "زیبای خفته در جنگل" قصه "اژدهای بیدار در صحرا". خواب که به چشمانم می آمد طعنه اش می زدم و می گفتم: اش...برو در رویای خفته ام، رویا می دیدم. جرالدین! رویا، رویای فردای تو، رویای امروز تو، دختری می دیدم پریروی، فرشته ای میدیدم بروی آسمان که می رقصید و می شنیدم، تماشاگران را که می گفتند، دختره را می بینی؟! این دختر همان دلقک پیره! اسمش یادته؟ چارلی؟! آره من چارلی هستم! من دلقک پیری بیش نیستم! امروز نوبت توست. من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی! این رقص ها و بیشتر از آن صدای کف زدن های تماشاگران گاه ترا به آسمانها خواهد برد. برو! آنجا هم برو! اما گاهی نیز بروی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن. زندگی آن رقاصان دوره گرد کوچه های تاریک را که با شکم گرسنه می رقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد، من یکی از اینان بودم جرالدین! در آن شبها، در آن شبهای افسانه ای کودکی که تو با لالایی قصه های من بخواب میرفتی، من باز بیدار می ماندم، در چهره تو می نگریستم، ضربان قلبت را می شمردم و از خود می پرسیدم، چارلی؟ آیا این بچه گربه ترا نخواهد شناخت؟ تو مرا نمی شناسی جرالدین! در آن شبهای دور، قصه ها با تو گفتم، اما قصه خود را هرگز نگفتم. این داستانی شنیدنی است. داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع میکرد. این داستان من است، من طعم گرسنگی را چشیدهام. من درد بی خانمانی را کشیده ام، وازاینها بیشتر من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی ازغرور در دلش موج می زند، اما سکه صدقه رهگذرخودخواهی آنرا می خشکاند احساس کرده ام، با اینهمه من زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد.
داستان من بکار تو نمی آید، از تو حرف بزنیم، بدنبال نام تو نام من هست، چاپلین! با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر ار آنچه آنان خندیدند خود گریستم، جرالدین! در دنیایی که تو زتدگی می کنی، تنها رقص و موسیقی نیست، نیمه شب هنگامی که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون میایی آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن، اما حال آن راننده تاکسی را که ترا بمنزل می رساند بپرس، حال زنش را هم بپرس، و اگرآبستن بود و اگر پولی برای خریدن لباسهای بچه اش نداشت، پنهانی پولی در جیب شوهرش بگذار! به نماینده خودم در بانک پاریس دستور داده ام، فقط این نوع خرج های ترا بی چون و چرا قبول کند، اما برای خرجهای دیگرت باید صورت حساب بفرستی.
گاه به گاه با اتوبوس یا مترو شهر را بگرد، مردم را نگاه کن، زنان بیوه و کودکان یتیم را نگاه کن، و دست کم روزی یکبار با خود بگو، "من هم یکی ازآنان هستم". بله تو یکی از آنها هستی دخترم نه بیشتر! هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد، اغلب دو پای اورانیز می شکند. وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی، همان لحظه صحنه را ترک کن و با اولین تاکسی خودت را به حومه پاریس برسان، من آنجا را خوب می شناسم، از قرنها پیش آنجا گهواره کولیان بوده است، در آنجا رقاصه هایی مثل خودت خواهی دید زیباتر از تو! چالاک تر از تو! و مغرورتر از تو! آنجا ازنور کورکننده نورافکن های تئاتر شانزه لیزه خبری نیست، نور افکن رقاصان کولی تنها نور ماه است. نگاه کن، خوب نگاه کن، آیا بهتر از تو نمی رقصند؟! اعتراف کن دخترم همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد، همیشه کسی هست که بهتر از تو میزند، و این را بدان که در خانواده چارلی هرگزکسی آن قدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران، یا یک گدای کنار رود سن ناسزایی بگوید.

من خواهم مردو تو خواهی زیست. امید من آنست که هرگز در فقر زندگی نکنی، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم، هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر، اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی با خود بگو سومین سکه مال من نیست، این باید مال یک مرد گمنام باشد که امشب به یک فرانک نیاز دارد. جستجویی لازم نیست، این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه با تو حرف میزنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم، من زمانی دراز در سیرک می زیسته ام و همیشه و هر لحظه بخاطر بندبازانی که از ریسمانی بس نازک راه می روند نگران بوده ام، اما این حقیقت را با تو بگویم دخترم، مردمان، روی زمین استواربیشتر از بندبازان روی ریسمان نااستوار سقوط میکنند، شاید شبی درخشش گران بهاترین الماس این جهان ترا فریب دهد، آن شب این الماس، ریسمان نااستوار تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. شاید روزی چهره زیبایی ترا گول زند و آن روز تو بندبازی ناشی خواهی بود و بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند، دل به زر و زیور نبند، زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و این الماس بر گردن همه می درخشد اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی، با او یک دل باش، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد. او عشق را بهتر از من می شناسد. او برای تعریف یک دلی شایسته تر از من است.

کار تو بس دشوار است این را میدانم، به روی صحنه جز تکه ای حریر نازک چیزی تن تو را نمی پوشاند ، به خاطر هنر می توان عریان روی صحنه رفت و پوشیده تر و پاکیزه تر بازگشت، اما هیچ چیز و هیچ کس دیگر در این دنیا نیست که شایسته آن باشد. برهنگی بیماری عصر ماست. من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده آور می زنم، اما به گمان من تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریان اش را دوست می داری، بد نیست اگر، اندیشه تو دراین باره مال ده سال پیش باشد، مال دوران پوشیدگی، نترس این دهسال تو را پیرتر نخواهد کرد. به هر حال امیدوارم تو آخرین کسی باشی که تبعه جزیره لختی ها می شود. می دانم که پدران و فرزندان همیشه جنگ جاودانی با یکدیگر دارند. با اندیشه های من جنگ کن دخترم، من از کودکان مطیع خوشم نمی آید، با این همه پیش از آنکه اشک های من این نامه را تر کند می خواهم یک امید به خود بدهم. امشب شب نوئل است، شب معجزه است و امیدوارم معجزه ای رخ بدهد تا تو آنچه را که من به راستی می خواستم بگویم دریافته باشی، چارلی دیگر پیر شده است. جرالدین! دیر یا زود باید به جای آن جامه های رقص، روزی هم لباس عزا بپوشی و بر سر مزار من بیایی. حاضر به زحمت تو نیستم، تنها گاه گاهی چهره خود را در آیینه ای نگاه کن آن جا مرا نیز خواهی دید، خون من در رگهای توست و امیدوارم حتی آن زمان که خون دررگهای من می خشکد، چارلی را، پدرت را فراموش نکنی، من فرشته نبودم اما تا آنجا که در توان من بود تلاش کردم، تا "آدم" باشم، تو نیز تلاش کن که حقیقتا "آدم" باشی. رویت را می بوسم.
سوییس، دومین ساعت از 8767 ساعت سال 1963




دکتر اسحق سعیدی ::: دوشنبه 84/10/12::: ساعت 4:19 عصر

اشو:
همیشه به خاطر داشته باش هرگاه به قله رسیدی، همزمان دره ای عمیق نیز در کنارش دهان باز خواهد کرد. اگر می خواهی به بهشت دست پیدا کنی، ریشه های تو باید در خود جهنم پا بگیرند.

***

هرمان هسه:
ما باید طبیعت را به چشم مادرمان بنگریم و با آرامش خودمان را به او تسلیم کنیم تا بتوانیم خیلی راحت احساس کنیم که به جهان باز می گردیم همانطور که همه موجودات دیگر باز می گردند. همه ما در حقیقت جزء جدایی ناپذیر این کلیم. طغیان عبث است، ما باید خودمان را به این جریان بزرگ واگذاریم .

***

رومن رولان :
هیچکس حق ندارد وظایف خود را فدای تمایل دل خویش کند، اما دست کم باید این حق را به دل داد که هنگام عمل به وظایف خویش خوشنود نباشد.

***

سقراط :
هرکسی که بداند که نداند از همه داناتر است یک چیز را خوب می دانم و آن این است که هیچ نمی دانم هر که بداند درست چیست، دست به نادرست نمی زند

***

نیچه :
ما در رویدادهای زندگی خود نقشی نداریم، اما در اینکه چگونه آنها را تعبیر کنیم، مؤثر هستیم.

 




دکتر اسحق سعیدی ::: دوشنبه 84/10/12::: ساعت 4:14 عصر

پائولو کوئیلو «کیمیاگر»:
در جوانی آنگاه که رؤیاهایمان با تمام قدرت درما شعله ورند خیلی شجاعیم ولی هنوز راه مبارزه را نمی دانیم، وقتی پس از زحمات فراوان مبارزه را می آموزیم دیگر شجاعت آن را نداریم.

***

گوته:
«هر آنچه را که می توانید انجام دهید ، و یا در رؤیای خود می بینید که قادر به انجام آن هستید شروع کنید ، جسارت در بطن خود، نبوغ و قدرت جاودانه ای را نهفته دارد».

***

ک.گ.یونگ:
این ذهن است که ذهن را جلب می کند، فقط درست ها می آیند و ما به وسیله ناخودآگاهی هدایت می شویم زیرا ناخودآگاه می داند

***

جلال الدین رومی:
کسی که ندای درونی خود را می شنود، نیازی نیست که به سخنان بیرون گوش فرا دهد.

***

فروید از کتاب شور ذهن:
زمانی دراز نگرانیم که چگونه زنده بمانیم، بعد خود را دل مشغول چگونه نمردن می کنیم این است تمایز هوشمندانه.

***




دکتر اسحق سعیدی ::: دوشنبه 84/7/11::: ساعت 10:31 صبح

   1   2      >
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 2


بازدید دیروز: 32


کل بازدید :56834
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<